در این مطلب از سایت تک رمان ، رمان رخ مهتاب را اماده کردیم.برای دانلود رمان رخ مهتاب از زهرا رضایی در ادامه مطلب همراه ما باشید.
خلاصه رمان رخ مهتاب
افرا دختر بیپروا و وکیل جسوریست که گذشتهی سختش این حرفه را رقم زده. گذشته ای که به یک معضل اجتماعی گره خورده و با گره خوردن به یک زندگی، دیگر معضل نخواهد بود. دستِ تقدیر او را با ترس هایش رو به رو میکند و در آسمانِ سرنوشت مثل ماه میدرخشد. ماهی که آرزویش غرق شدن، میان امواج پرتلاطم دریاست…
راهنمای نصب
صدایِ جیغ میآمد و صدای ضربه های کمربندی که در هوا شیهه می کشید و روی پوست بلورینش مینشست. صدای جیغ میآمد و بدن کبودی، نیمه جان در خاطرم نفس میکشید. صدای جیغ میآمد و من دست روی گوش هایم گذاشتم تا صدای زنگ تلفنم را نشنوم. پروندهی باز شده را بستم و شقیقهام را ماساژ دادم. صدای زنگ تلفنم روی اعصاب بود. بیحوصله تماس را وصل کرده و کیفم را روی شانه انداختم.
_ ارغوان بهت گفتم که نمیام.
مثل همیشه همه چیز را نادیده گرفته و صدایش بغض داشت.
_ بخدا خیلی دلش میخواد تو رو ببینه. من که هر هفته بهش سر میزنم. فقط به خاطر اینکه تولدشه بیا، خب؟
پلک بستم و لرزش دستم را با مشت کردنش کنترل کردم. هنوز هم صدای فریادش در گوشم بود و هنوز تصاویری که نباید، مقابل چشم هایم کابوس را به تصویر میکشید. ارغوان بیتوجه به من ادامه میداد.
_ خیلی ضعیف شده اگه ببینیش دلت میسوزه!
پله های کوتاه را پایین آمدم و درِ دفتر را با کلید قفل کردم. لب روی هم فشردم و دیگر صدایم نمیلرزید. نه مثل کودکیهایم!
_ برام مهم نیست! هیچ چیزِ اون آدم واسم اهمیت نداره. لطفا این بحث رو تمومش کن.
قبل از آنکه حرفی بزند تماس را قطع کردم و تلفن را داخل کیفم انداختم. پوزخند زدم و چقدر دلم یک قهقههی از ته دل میخواست. زیر لب زمزمه میکردم:
_ تولدشه؟ خب به درک!
کیفم از روی شانه سر خورد و قبل از آنکه بیفتد محکم دسته اش را گرفتم. پاهایم بیکنترلِ من، مسیر همیشگی را در پیش میگرفتند و چقدر دلتنگ دریا بودم. به محضِ رسیدن به ساحل کفش هایم را از پا درآورده و به دست گرفتم. برخورد پای برهنه ام با ماسه های خنک، آرامش عجیبی را به جانم سرازیر کرد اما از فکر او بیرون نیامدم.
لینک دانلود
رمان رخ مهتاب از زهرا رضایی بصورت انلاین و در حال تایپ می باشد.برای دانلود رمان رخ مهتاب از زهرا رضایی در کانال نویسنده عضو شوید.